خداحافظی با خانه ی پراز خاطره.....
سلام بالاخره یه فرصت پیدا کردم تا یه سر به اینجا بزنم... پس بفرمایید ادامه تا بگم..... پنج شنبه : 1/ 3 / 93 بالاخره بعداز 8 سال موفق شدیم خونمونو تغییر بدیم. خیلی وقته منتظر این لحظه هستم ولی الان که ساعت به ساعت بهش نزدیک تر میشم مثل این که یه کوچولو دلم واسش تنگ میشه.... وقتی یادم میاد که چه خاطراتی رو اینجا داشتم و چه لحظه هایی رو گذروندم ..... وقتی پریسا پاهای قشنگشو داخل این خونه گذاشت و برای اولین بار یه عالمه اولین ها برام ساخت که هر کدومش یه دنیا برامون ارزش داشت.... اولین خنده هاش ... اولین گریه هاش... اولین نشستن هاش... اولین راه رفتن هاش .. اولین دندون های کوچولوش که نوک زدن و........... ...
نویسنده :
مامان پریسا
8:48