پریساپریسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

تقدیم به پریسای عزیز

با دیدن روی ماهت روزم ساخته میشه....

حرف زدن پریسا!!!

سلام به پریسا خانم و همه ی دوستان گلم. چون این روز ها مشغول برنامه ریزی برای تولد پریسا خانمی هستم ، برنامه خاص دیگه ایی نبوده که بتونم برای خانمی بنویسم. همین برنامه ریزی خودش کلی وقت میبره. تازه هنوز خریدا مونده!!!!! با این  حال کمی از پریسا خانم............ پریسا برامون حرف میزنه: وقتی نخواد چیزی که دستشه بهمون بده میگه نه نه نه نه وقتی نخواد کاری رو که بهش می گیم انجام بده میگه نه نه نه نه وقتی می خوام پوشکش رو عوض کنم میگه نه نه نه نه وقتی گرسنش میشه میگه ماما ماما ماما وقتی حوصلش سر میره میگه ماما ماما ماما وقتی خوابش میاد میگه ماما ماما ماما وقتی از جای میفته میگه ماما...
3 آبان 1390

خبرای خوب

این هفته که گذشت کلی اتفاقای خوب افتاد. دوتا از مهمترین اتفاقا این بود که دوشنبه ،چهارمین و چهارشنبه پنجمین دندون پریسا جونم در اومد. وای که چقدر ذوق کردم. لب و دهن دختر گلم داره هر روز خوشکل تر میشه.وقتی بهش میگیم پریسا بوس بده،دهنش رو میبنده و لبهاشو میاره جلو میچسبونه به لبامون.وااااااای خدا کلی ضعف میکنم براش. خدا میدونه چقدر کیف داره. البته مامانای گل میدونن چی میگم. مگه نه؟؟؟؟ خبر دیگه اینه که بالاخره تلاشهای بی وقفه پریسا ثمر داد و تونست دو قدم برداره. از خوشحالی بال در آوردم و مثل بچه ها براش بالا پایین پریدم .طفلی جا خوردکه مامانی چش شده!!!!! تازگیها خیلی دوست داره از خونه...
23 مهر 1390

12 ماهگی و .......

90/7/17 یه روز بزرگ و زیبا ست. چون چند تا مناسبت خیلی خیلی خوب داره. 1. تولد امام هشتم. امام رضا(ع) که این روز را به همه ی دوستان گلم تبریک میگم. 2. روز شنبه . روز جهانی کودک. که این روز را هم به همه ی کوچولو های عزیزم تبریک میگم. 3.پریسا خانم 12 ماهه شد. و شمارش معکوس برای رسیدن به یکسالگی و اولین جشن تولد شروع شد. دختر عزیزم این روز قشنگ رو به شما تبریک میگم.و چقدر خوب شد که با این عید بزرگ مصادف شد. خوب درسته که همه ی روزهای خدا قشنگ و خوبن،ولی هفته گذشته برای پریسا و مامانی هفته زیاد خوبی نبود.چون هر دو مریض شدن. اول پریسا که از روز دوشنبه با آب ریزی شدید بینی و عطسه شروع شدوآقای دکتر گف...
16 مهر 1390

روز دختر و سومین مروارید

                                               اول از همه تولد حضرت معصومه و روز دختر را به پریسای عزیز و همه ی دخملای خوشکل تبریک میگم.                                          دوم اینکه بالاخره سومین مروارید...
7 مهر 1390

خاطره

سلام دختر قشنگم. پریسای عزیزم،هر سال وقتی به این ماه و این روزهای قشنگ میرسیم فکر مامانی پر میکشه به سالها قبل. مامانی می دونه که شما یه روز ازش می پرسی روز اول مدرسه چطوریه؟؟؟؟؟ و مامانی می مونه چی جواب بده!!!! برای همین این خاطره کوچولو رو برات مینویسه: روز اول مهر،مامانی کلاس اولی با خوشحالی روپوش و روسری آبی کوچولوش رو پوشید ،کیف قرمزش رو به دست گرفت وبا دوتا از دوستاش به طرف مدرسه به راه افتاد...... بر خلاف همیشه خیابونها خلوت بودو یه صداهای ترسناکی از دور دورا می یومد.ولی شوق روز اول مدرسه همه چیز رو شیرین کرده بود. وقتی به مدرسه رسیدن هیچ خبری نبود. نه صف،نه قران ،نه گل...... فقط چند دختر کوچولو...
5 مهر 1390

هم خوب هم بد

سلام عزیزم،دختر قشنگم. هفته ایی که گذشت اول با مهمانی خونه مامان جون و همزمان بد شدن حال خانمی شروع شد. چقدر بد!!!آخه تا حالا سابقه نداشت اینجوری بشه. مامانی مونده بود چکار کنه. یکم خوب بود یکم بد. وقتی هم می خواست ببردش دکتر ،بزرگترها می گفتن نمی خواد به خاطر دندونهاشه. خلاصه این وضع ادامه داشت تا دوشنبه که خونه مامانی مهمونی شد...... اون هم چه مهمونی........ به به مهمانی زنانه،جای همه مامان ها خالی. مامان جون،دوتا زندایی ها،خاله،عمه،یکی از زن عموهاو همه ی بچه هاشون. که کلی گفتن و خندیدن و زدن و رقصیدن(البته فقط بچه ها )و یه کوچولو هم غیبت . وسط مهمانی هم که مامانی با یکی از زن دایی ها باهم ...
24 شهريور 1390

11 ماهگی

سلام به عسلک خودم یازده ماهگیت مبارک                               دختر گلم ، روزها مثل باد میان و میرن. گاهی اوقات ترس برم میداره که نکنه این روز های قشنگ از یادم بره. خدایا! چقدر زود ١١ ماه شد انگار همین دیروز بود که............ این دختر ناز ما ماشاا... هر روز یه کار جدید انجام میده. و کاری که جدیدا" داره تمرین میکنه،ایستادنه. که خیلی هم دوست داره و از هر فرصتی برای بلند شدن استفاده میکنه. اما خودمونیم،خانمی کم کم داره یاد می گیره مامان و بابایی رو اذیت کنه. ...
17 شهريور 1390

هفته ایی که گذشت

سلام به کوچولوی مهربونم هفته ایی که گذشت،هفته ی خوب و قشنگی بود.کلی اتفاقای خوب و یه کوچولو بد افتاد که برای همه اونها از خدا تشکر میکنم. شب عید فطر بود که با پیشنهاد بابایی برای افطار رفتیم رستوران.و من مثل همیشه مقداری غذا برای خانمی با خودم بردم. قبل از آماده شدن غذای ما،بابایی چند قاشق از غذا را به پریسا داد. پریسا در حال خوردن غذا بود که ناگهان شروع کرد به سرفه کردن.به قدری شدید که نفسش بند اومد. خدایا چقدر وحشتناک!خیلی ترسیدم و نمی تونستم کاری کنم. ولی بابایی مرتب کمرش رو مالش میدادتا اینکه..... یکدفعه یک تکه استخوان به شکل و اندازه یک نخود از گلو پریسا افتاد بیرون و سرفش قطع شد. خدایا شکرت که به خیر گذشت...
12 شهريور 1390

عید فطر مبارک

                                               سلام به ماه شب چهارده خودم. دختر گلم،دیشب همه ی چشمها به آسمون بود تا روی زیبای ماه رو ببینند. ولی من به کسی نگفتم که این ماه زیبا پیش منه. تقدیم به دختر عزیزم و تمامی دوستان گلم عیدتان مبارک                          ...
9 شهريور 1390